loading...
savor
hamed kazemi بازدید : 7 جمعه 22 فروردین 1393 نظرات (0)

برای دوست داشتنت محتاج دیدنت نیستم... اگر چه نگاهت آرامم می کند محتاج سخن گفتن با تو نیستم... اگر چه صدایت دلم را می لرزاند محتاج شانه به شانه ات بودن نیستم... اگر چه برای تکیه کردن ، شانه ات محکم ترین و قابل اطمینان ترین است! دوست دارم ، نگاهت کنم ... صدایت را بشنوم...به تو تکیه کنم دوست دارم بدانی ، حتی اگر کنارم نباشی ... باز هم ، نگاهت می کنم ... صدایت را می شنوم ... به تو تکیه می کنم همیشه با منی ، و همیشه با تو هستم، هر جا که باشی!......

hamed kazemi بازدید : 17 جمعه 22 فروردین 1393 نظرات (0)

غمخوار من ! به خانه ی غم ها خوش آمدی با من به جمع مردم تنها خوش آمـدی بین جماعتی که مرا سنگ می زنند می بینمت ، برای تماشا خوش آمدی راه نجات از شب گیسوی دوست نیست ای من ! به آخرین شب دنیا خوش آمدی ... پایان ماجرای دل و عشق روشن است ای قایق شکسته به دریا خوش آمدی با برف پیری ام سخنی بیش از این نبود منت گذاشتی به سر ما خوش آمدی ای عشق ، ای عزیز ترین میهمان عمـر دیر آمدی به دیدنم اما خوش آمدی ...

hamed kazemi بازدید : 7 جمعه 22 فروردین 1393 نظرات (0)

کسی ما را نمی پرسد کسی ما را نمی جوید کسی تنهایی مارا نمی گرید دلم در حسرت یک دست دلم در حسرت یک دوست دلم در حسرت یک بی ریای مهربان ماندست و اما با توام ای آنکه بی من مثل من تنهای تنهایی کدامین یار ما را می برد تا انتهای باغ بارانی کدامین آشنا آیا به جشن چلچراغ عشق مهمان میکند ما را بگو ای دوست بگو ای آنکه بی من مثل من تنهای تنهایی تو که حتی شبی را هم به خواب من نمی آیی تو حتی روزهای تلخ نامردی نگاهت التیام دستهایت را دریغ از ما نمیکردی من امشب با تمام خاطراتم با تو هم خواهم گفت من امشب با تمام کودکیهایم برایت اشک خواهم ریخت من امشب دفتر تقویم عمرم را به دست عاصی دریای ناآرام خواهم داد همان دریا که میگفتی که بغض شکوه هایم از گلویش موج خیزش زخم برمیداشت بگو ای دوست بگو ای آنکه بی من مثل من تنهای تنهایی کدامین یار ما را می برد تا انتهای باغ بارانی

hamed kazemi بازدید : 49 جمعه 22 فروردین 1393 نظرات (0)

اصلا قرار نیست کـــه سرخم بیاورم حالا که سهم من نشدی کم بیاورم دیشب تمام شهر تو را پرسه میزدم تا روی زخمهـــای تـــو مرهم بیـاورم میخواستم که چشم تو را شاعری کنم امّا نشد کــــه شعــــر مجسم بیــــاورم دستم نمی رسد به خودت کاش لااقل می شد تــــو را دوباره به شعرم بیاورم یادت که هست پای قراری که هیچ وقت..... میخواستم برای تــــو مریـــــم بیاورم؟ حتی قرار بود که من ابر باشم و باران عاشقانـــه ی نم نم بیاورم کلّــی قرار با تــــو ولی بی قرار من اصلا بعید نیست که کم هم بیاورم ...... اما همیشه ترسم از این است٬ مردنم باعث شود بـــه زندگیت غـــــم بیــاورم حوّای من تو باشی اگر٬ قول میدهم عمراً دوباره رو به جهنّـــــم بیاورم خود را عوض کنم و برایت به هر طریق از زیــــر سنگ هم شده٬ آدم بیــــاورم بگذار تا خلاصه کنم٬ دوست دارمت یا باز هـــم بهــــانه ی محکم بیاورم؟

عشق

hamed kazemi بازدید : 52 جمعه 22 فروردین 1393 نظرات (2)

تو چنان زیبا شده ای میان شعرهایم که گمان نکنم خودت هم بدانی این که داری می خوانیش خود تویی...

تعداد صفحات : 11

اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آرشیو
    نظرسنجی
    نظر شما درمورد این وبلاگ چیست؟
    آمار سایت
  • کل مطالب : 55
  • کل نظرات : 77
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 1
  • آی پی امروز : 31
  • آی پی دیروز : 4
  • بازدید امروز : 13
  • باردید دیروز : 0
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 14
  • بازدید ماه : 13
  • بازدید سال : 17
  • بازدید کلی : 2,049